کد خبر: 1314471
تاریخ انتشار: ۰۴ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۱:۴۰
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید رضا پورعلی از شهدای تجاوز رژیم صهیونیستی و امریکا به کشورمان
حرمت شهید بین مردم تشییع پیکر برادرم را باشکوه کرد قبلاً هر وقت در تلویزیون در باره شهدا صحبت می‌کردند، پیش خودم فکر می‌کردم دارند غلو می‌کنند، اما بعد از شهادت آقا رضا نظرم تا حد زیادی تغییر کرده است. شهدا واقعاً خود را لایق شهادت کرده‌اند که این سعادت نصیب‌شان شده است. آقا رضا یک نمونه و مصداق عینی و بارز از یک شهید برای ماست
علیرضا محمدی

جوان آنلاین: شهید رضا پورعلی از اولین شهدای تبریز در تجاوز نظامی رژیم صهیونیستی به کشورمان بود که بامداد روز ۲۳ خردادماه به شهادت رسید. رضا در یک خانواده پرجمعیت تبریزی با چهار برادر و چهار خواهر به دنیا آمده بود. وقتی وارد سپاه شد، برادرش از او پرسیده بود چرا شغل نظامی را برای خودت انتخاب کرده‌ای؟ شهید در پاسخ گفته بود خود را مدیون کشورش می‌داند و احساس می‌کند با ورود به سپاه بهتر می‌تواند به ملت ایران خدمت کند. شهید پورعلی هنگام شهادت ۳۷ ساله و دارای دو فرزند ۱۴ و هفت ساله بود. گفت‌و گوی ما با برادرش حسین پورعلی را پیش‌رو دارید. 

اگر بخواهید از یک خصوصیت اخلاقی آقا رضا یاد کنید، کدام صفت ایشان برجستگی بیشتری داشت؟
با وجود اینکه من در منزل پدری ساکن هستم و آقا رضا بعد از ازدواج به خانه خودش رفته بود، اما می‌توانم بگویم که بیشتر از من و دو برادر دیگرمان حواسش به پدر و مادرمان بود. اگر هم برای آنها خدمتی انجام می‌داد، هیچ وقت به روی ما نمی‌آورد که چرا شما آن کار را انجام ندادید. بسیار به والدین مان و البته ما که از او بزرگ‌تر بودیم احترام می‌گذاشت و تا آنجا که می‌توانست هوای همه ما را داشت. 

در خانه چند خواهر و برادر هستید، شهید متولد چه سالی بودند؟ 
آقا رضا متولد ۱۷ دی ۱۳۶۶ بود. ما در خانواده چهار برادر و چهار خواهر هستیم. شهید کوچک‌ترین برادرمان بود. من متولد سال ۶۲ هستم و چهار سالی از او بزرگترم. دو برادرم پاسدار هستند. یکی از برادران بزرگم و آقا رضا که ۲۳ خردادماه در تجاوز صهیونیست‌ها به شهادت رسید. 

آقا رضا چه نگاهی به شغل پاسداری داشتند؟
اتفاقاً یک‌بار از او پرسیدم چرا این شغل را انتخاب کردی؟ به هرحال شغل نظامی حقوق بالایی ندارد و سختی‌ها و خطرات خودش را دارد. در جواب گفت خودم را مدیون مملکتم می‌دانم و می‌خواهم در این لباس ادای دین کنم. در واقع به کارش علاقه داشت و دوست داشت به عنوان یک نظامی به کشور و مردمش خدمت کند. البته از فعالیت‌ها و نوع کارش چیزی به ما نمی‌گفت. فقط می‌دانستیم درجه سرگردی دارد. 

با توجه به شغل نظامی که داشتند، فکر می‌کردید یک روز به شهادت برسند؟
من هیچ وقت چنین تصوری نداشتم، یعنی فکرش را نمی‌کردم که یک روز برادر کوچک‌ترم به شهادت برسد و من زنده باشم. همین الان هم با آن خوبی‌هایی که از آقا رضا سراغ دارم، دوست داشتم من جای او بودم و رضا می‌توانست بیشتر در کنار خانواده باشد. البته آن‌طور که همسر شهید گفته است، رضا گاهی به آنها یادآوری کرده بود که به دلیل شغل پاسداری‌اش شاید روزی به شهادت برسد و باید خودشان را آماده چنین مسائلی هم کنند. شهید آدم مذهبی بود و همیشه سعی می‌کرد نمازش را اول وقت بخواند. به آقا اباعبدالله (ع) ارادت ویژه‌ای داشت و دوست داشت به سفر اربعین برود. بعد از شهادت، دوستانش می‌گفتند شب که می‌خواست بخوابد وضو می‌گرفت و با قرائت یک حمد و سوره به استراحت می‌پرداخت. با اخلاق حسنه‌ای که داشت، کمتر کسی را می‌توانیم بیابیم که خوبی او را نگوید. 

آقا رضا چند فرزند داشتند؟
دو فرزند داشت، یک دختر ۱۴ ساله و یک پسر هفت ساله. 

چطور از شهادت برادرتان مطلع شدید؟
بامداد ۲۳ خرداد که رژیم صهیونیستی به کشورمان حمله کرد، صبح من و یکی از برادران که نگران آقا رضا شده بودیم، با هم دنبال او رفتیم. متوجه شدیم محل خدمتش بمباران شده است. آنجا به ما گفتند آقا رضا مجروح شده و او را به بیمارستان برده‌اند. اما گویا به شهادت رسیده بود و نمی‌خواستند به ما مستقیماً این موضوع را اطلاع بدهند. بیمارستان محلاتی رفتیم و خیلی دنبالش گشتیم. آن روز هر جایی می‌رفتیم در‌ها به رویمان بسته بود. جواب سربالا می‌گرفتیم و سردرگمی‌مان بیشتر می‌شد. ته دلم متوجه شدم برادرم به شهادت رسیده است. نهایتاً به ما گفتند او شهید شده است و باید برای دیدن پیکرش به وادی رحمت برویم. من و برادرم از صبح تا ساعت حدوداً ۲ عصر به هیچ کدام از اعضای خانواده درباره آقا رضا و وضعیتش حرفی نزدیم. چون همچنان بمباران و درگیری ادامه داشت، گفتیم کمی که ذهن خانواده و خصوصاً پدر و مادرمان آماده پذیرش حوادث گوناگون شد، آن وقت موضوع را به آنها بگوییم تا شوکه نشوند. در وادی رحمت پیکر چند شهید دیگر را آوردند که آقا رضا بین آنها نبود. در همین زمان مرتب خانواده با ما تماس می‌گرفتند و می‌گفتیم خبری از آقا رضا نداریم. هنوز پیدایش نکردیم. در همین سردرگمی بودیم که ناگهان خانواده با ما تماس گرفتند و گفتند سریع خودتان را به بیمارستان برسانید که آقا رضا مجروح شده است. گویا یکی از همکار‌های آقا رضا به پسرخواهرم که سرباز است گفته بود رضا مجروح شده است و خواهرزاده ما هم همه را مطلع کرده بود. ما با وجود آنکه می‌دانستیم به احتمال قوی آقا رضا شهید شده است، اما از فرط هیجانی که خانواده داشتند خودمان را به بیمارستان رساندیم. من پیش خودم فکر کردم شاید یک کورسوی امیدی باشد. دوباره در بیمارستان دنبالش گشتیم، اما خبری از او نبود. آشنایی داشتیم که به من گفت مادرتان را بردارید و به خانه بروید. این حرف او انگار آب سردی بود که به رویم ریخته شد. روی زمین نشستم و متوجه شدم که دیگر امیدی نیست و رضا به شهادت رسیده است. وقتی پیکر او را دیدیم، آثار بخیه روی شکمش بود که به دلیل موج انفجار پاره شده بود. این را که دیدیم متوجه شدیم احتمالاً برادرم لحظاتی بعد از مجروحیت هنوز زنده بود. 

شهادت برادر، تصورات ذهنی شما را از مقوله شهید و شهادت چقدر تغییر داد؟
راستش من خیلی در این وادی‌ها نبودم. هر وقت در تلویزیون درباره شهدا صحبت می‌کردند، پیش خودم فکر می‌کردم دارند غلو می‌کنند، اما بعد از شهادت آقا رضا نظرم تا حد زیادی تغییر کرد. شهدا واقعاً خود را لایق شهادت کرده‌اند که این سعادت نصیب‌شان شده است. آقا رضا یک نمونه و مصداق عینی و بارز از یک شهید برای ماست. او راه رزمندگی را انتخاب کرده بود و با خوبی‌هایی که از خودش به یادگار گذاشت، به من فهماند که شهادت یک انتخاب است؛ یک راه نورانی که باید داوطلبانه آن را پیمود تا به مقصود رسید. 

برخورد و واکنش مردم و آشنا‌ها نسبت به شهادت آقا رضا چطور بود؟
در تشییع پیکر او افرادی آمده بودند که اصلاً فکرش را نمی‌کردیم. حرمت خون شهید آنها را از همه جای تبریز به مراسم تشییع آقا رضا کشانده بود. یک زن و شوهری که ۱۰ سال پیش در خانه‌مان مستأجر بودند، هر دو آمده بودند تا به مقام شهید عرض احترام کنند. یا همسایه‌های ۳۰ سال پیش در محله قدیمی‌مان آمده بودند. خیلی از غریبه‌ها هم بودند که اصلاً آنها را نمی‌شناختیم. همه اینها به احترام خون شهید است و حرمتی که مردم به شهدای خودشان به عنوان فرزندان معنوی‌شان قائل هستند. 

مردمداری شهید چطور بود؟
اگر بخواهم از آقا رضا تعریف کنم شاید فکر کنید حالا که به شهادت رسیده است این حرف‌ها را می‌زنم، اما می‌خواهم از قول دیگران در مورد او بگویم. چند وقت پیش که برای خرید میوه به میوه فروشی سرکوچه‌مان رفته بودم، صاحب مغازه که خانواده ما را می‌شناخت به من گفت گاهی آقا رضا برای خرید پیش ما می‌آمد. اگر قیمت میوه‌هایش مثلاً ۵۰۰ هزار تومان می‌شد، یک میلیون تومان کارت می‌کشید و می‌گفت اگر پیرمرد، پیرزن یا مستمندی آمد و پول نداشت میوه بخرد، از پول باقیمانده من به او میوه بدهید. این حرف را که از میوه فروش شنیدم خیلی رویم تأثیر گذاشت. پیش خودم فکر کردم آقا رضا کجا و ما کجا... 

آخرین دیدارتان با برادر کجا بود و چطور گذشت؟
آخرین بار در تعطیلات خردادماه به کلیبر در منطقه ارس باران و قلعه بابک رفته بودیم. پدر خانم آقا رضا اهل کلیبر است. یک خانه روستایی در منطقه جنگلی آنجا دارند. یک روز صبح آقا رضا رفته بود از شهر نان تازه گرفته و پیش ما آورده بود. با هم صبحانه خوردیم و خاطرات خوبی رقم خورد. بعد که به تبریز برگشتیم، دو یا سه روز قبل از شهادتش هم او را در خانه پدرمان دیدم، ولی خاطره آن سفر بیشتر در ذهنم تداعی می‌شود. این آخرین باری بود که با برادرم سر یک سفره نشستیم و خبر نداشتیم که چند روز بعد دیگر او را نمی‌بینیم. 

نتانیاهو به تازگی پیامی منتشر کرده و به مردم ایران گفته که قرار است مشکل آب ما را حل کند، نظر شما چیست؟
صهیونیست‌ها در چند قدمی خودشان مردم غزه را از آب و غذا محروم کرده‌اند، آن وقت نگران تأمین آب ما شده‌اند! اسرائیل اگر توانش را داشت، حتماً ضربات بیشتری به ایران می‌زد. آنها در این جنگ ۱۲ روزه تا توانستند از مردم عادی ما کشتند، حالا می‌خواهند به کمک ما بیایند؟! در ایران هیچ کس این حرف را باور نمی‌کند. اگر هم کسی باور کند، سؤال من از او این است که وقتی صهیونیست‌ها به مردم ما در این جنگ رحم نکردند یا مردم غزه را ماه‌هاست که گرسنگی می‌دهند، چطور دلسوز ما شده‌اند؟ به حتم ما اگر قدرت نداشتیم و موشک‌های‌مان بلای جان صهیونیست‌ها نمی‌شدند، این جنگ را همچنان ادامه می‌دادند و به هیچ کدام ما رحم نمی‌کردند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار